loading...
عطر انتظار

لایو بازدید : 8 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
                        تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net   

ساره جان  در سالروز تولد ۴ سالگی اش   ۱ متر بود.

خیلی منتظر بودم  که ببینم کی قدش ۱۰۰ سانتی متر میشه.   

الان  دقیقا دو برایر قد روز تولدش  شده. شکیبا جان هم ۸۶ سانتی متره.

از پروردگار هستی بخش ممنونم که فرزندانم سالمند.

کاش همه ی کودکان دنیا سالم  باشند.تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

                          

                             


لایو بازدید : 8 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

 شـش نـشانه بیـماری که خـیلی ها دارند!

  
بدنتان با شما حرف می زند؛ فقط کافی است به او گوش دهید. بدن همیشه به شما هشدار می دهد چیزی در درونتان درست کار نمی کند. با ما همراه باشید تا با 6 نمونه از این علائم، معناها و راه های درمانشان آشنا شوید.
 


1- نشانه: گرسنگی دائمی


بیماری احتمالی: اختلال در هضم غذا


اگر هر قدر غذا می خورید معده تان قصد پر شدن ندارد؛ یعنی بدن در هضم غذا مشکل دارد یا نمی تواند مواد مغذی غذاها را جذب کند، در نتیجه میل به مصرف شیرینی بالا می رود چون بدن می خواهد هر چه سریع تر انرژی کسب کند و خوردن مواد غذایی شیرین بهترین راه برای این کار است.

راه حل: با مصرف مواد غذایی متنوع به دستگاه گوارش کمک کنید. می توانید با نظر پزشک به مدت یک ماه بعد از غذا از قرص های حاوی آنزیم های گوارشی استفاده کنید. علاوه بر این موقع غذا خوردن آب زیاد ننوشید چون آب شیره گوارشی معده را رقیق می کند. برای تنظیم قند خون مصرف پروتئین را در اولویت قرار دهید.

 



2- نشانه: شوره سر


بیماری احتمالی: اختلال های هورمونی و حساسیت غذایی


این یکی دیگر از مشکل هایی است که اعصاب برای آدم نمی گذارد. درست است که گاهی استفاده از شامپوهای ضد شوره موثر عمل می کند اما بعد از چند روز همان آش است و همان کاسه! اینکه هر روز چشمتان به جمال این دانه های سفید مزاحم روشن می شود می تواند نشاندهنده این باشد که کمبود ویتامین B6، روی، منیزیم یا بیوتین دارید. البته شوره سر دلایل دیگری هم دارد؛ مانند اینکه از اختلال هورمونی رنج می برید، شیرینی زیادی مصرف می کنید، استرس تان زیاد است یا اینکه به محصولات لبنی، شکلات یا آجیل حساسیت دارید.

راه حل: میوه و سبزیجات تازه، غلاتت کامل و پروتئین های کم چرب میل کنید. باید میزان چربی های اشباع شده و قند رژیم غذایی تان را کاهش دهید. باید از مصرف زیاد نوشیدنی های کافئین دار نیز بپرهیزید؛ به خاطر اینکه امکان دارد کافئین، ویتامین ها و مواد معدنی مورد نیاز بدنتان را از بین ببرد.

توصیه می شود مواد غذایی سرشار از ویتامین B6 و زینک مانند برنج قهوه ای، غلات کامل، بادام زمینی، آجیل و آووکادو، نخود فرنگی، شلغم، گوشت قرمز کم چرب، ماهی، گوشت پرندگان و گوشت بره را در اولویت برنامه غذایی تان قرار دهید.

 
 


3- نشانه: سفیدی داخل پلک


بیماری احتمالی: کمبود آهن


مقابل آینه به آرامی پلک پایین تان را بکشید و رنگ قسمت داخلی آن را بررسی کنید. اگر این قسمت از چشمتان رنگ پریده بود احتمال دارد کمبود آهن داشته باشید. این مشکل در بین خانم ها رواج دارد و دلیل آن هم خونریزی ماهانه است. با اینحال ممکن است آقایان نیز کمبود آهن و کم خونی داشته باشند. اگر علاوه بر سفیدی داخل پلک همیشه رنگ پریده هستید، نبض تان تند می زند یا اینکه احساس خستگی زیادی می کنید به احتمال زیاد کمبود آهن دارید.

راه حل: آزمایش خون دهید تا میزان آهن بدنتان مشخص شود. برای رفع کمبود آهن، مواد غذایی سرشار از آهن و ویتامین C را دریابید. وجود ویتامین C برای جذب آهن موجود در مواد غذایی لازم است. مواد غذایی سرشار از این ماده معدنی عبارتند از: گوشت های قرمز کم چرب، جگر، تخم مرغ و ... برای جذب ویتامین C بیشتر نیز موادی مانند کیوی، فلفل دلمه ای، میوه های ریز بدون هسته، مرکبات، گوجه فرنگی و کلم برگ را دریابید.

 


4- نشانه: چاقی بدون پرخوری


بیماری احتمالی: کم کاری تیروئید


آدم پرخوری هستید و به اندازه کافی تحرک بدنی داریداما زمانی که روی وزنه می روید عقربه آن با سرکشی تمام بالا می رود. همیشه احساس بی حالی هم می کنید. دلایل زیادی برای این مشکل وجود دارد که شایع ترین آن مربوط به تیروئید می شود. احتمالا تیروئیدتان کم کار است. زمانی که تیروئید تنبلی کند متابولیسم یا همان سوخت و ساز بدن هم کند می شود و بدن نمی تواند به اندازه کافی کالری بسوزاند، در نتیجه شما همیشه از وزنتان شاکی می شوید.

راه حل: آزمایش دهید تا وضعیت تیروئیدتان مشخص شود. مواد غذایی سرشار از ویتامین B را در برنامه غذایی تان بگنجانید. با مصرف ماهی آزاد و گردو باک اسیدهای چرب ضروری بدن را پر کنید. به برنامه غذایی تان روزانه بادام، آووکادو، موز، حبوبات و گوشت پرنده اضافه کنید. با مصرف ماهی و غذاهای دریایی ید بدن را تامین کنید. برای دریافت سلنیوم گردو بخورید و برای تامین روی کنجد مصرف کنید. اگر ثابت شد مشکل از تیروئید است از مصرف بروکلی، کلم برگ، خردل، شلغم و محصولات غذایی تهیه شده از سویا بپرهیزید چون در عملکرد تیروئید تداخل ایجاد می کنند.

 
 


5- نشانه: کبودی زیر چشم


بیماری احتمالی: نارسایی کلیوی


انگار پای چشمانتان بادمجان کاشته اند؛ برای همین تمام وقتتان را صرف رفع و رجوع آن می کنید! ممکن است تیرگی پای چشم ها به دلیل بی خوابی باشد اما اگر این وضعیت ادامه دار شد احتمالا پای مشکل دیگری در میان است. کبودی پای چشم می تواند علامت حساسیت های غذایی، نارسایی کلیوی، دهیدراته شدن عمقی بدن (کم آبی) یا کنترل نامناسب قند خون باشد. در هر حال بدانید که پای چشم بی دلیل کبود نمی شود و باید به فکر چاره بود.

راه حل: اول از همه به فکر تامین آب بدنتان باشیدو مصرف مایعات سالم را بالا ببرید. میزان مصرف نوشیدنی های حاوی کافئین را کاهش دهید. با مصرف مواد غذایی سالم مانند لوبیا قرمز و جعفری به فکر سلامت کلیه هایتان باشید. قند خونتان را کنترل کنید. از مصرف گوشت های فرآوری شده، دودی و همچنین مصرف زیاد نمک بپرهیزید. سعی کنیدبه جای اضافه کردن نمک زیاد به غذا از سبزیجات معطر"، لیموترش وادویه ها برای خوش طعم کردن غذایتان استفاده کنید.

 
 


6- نشانه: خشکی پوست

بیماری احتمالی: حساسیت غذایی


اگر بخش هایی از پوست تان خشک و حساس می شود و شروع به خاریدن می کند یعنی دچارت اگزما شده اید. اگزما یکی از مشکلات شایع پوستی است اما می تواند ناشی از این باشد که به میزان کافی ماهی آب های سرد مانند ماهی آزاد، ساردین و گردو مصرف نمی کنید. این مواد غذایی حاوی اسیدهای چرب ضروری امگا 3 هستند که برای سلامت پوست ضروری اند. بیشتر افرادی که از اگزما رنج می برند معمولا دچار حساسیت های غذایی یا عدم تحمل گندم و محصولات لبنی نیز هستند. معمولا در این افراد احتمال دهیدراته شدن بدن یعنی کمبود آب بدن نیز بالاست.

راه حل: سعی کنید هر هفته سه بار ماهی آب های سرد مانند ماهی آزاد، ساردین و ... مصرف کنید. همچنین اگر امکان دارد به مدت یک ماه مصرف محصولات غذایی تهیه شده از گندم و محصولات لبنی را کنار بگذارد. هر روز یک مشت آجیل بخورید و شش تا هشت لیوان آب بنوشید. در نهایت نیز می توانید از مکمل روغن ماهی یا امگا 3 استفاده کنید.

 


اگر ماهیچه هایتان می گیرند و دچارت اسپاسم می شوید ...


احتمالا تحت استرس و فشارهای روحی قرار دارید و شاید دچار کمبود منیزیم شده اید. در شرایط استرس زا بدن به منیزیم بیشتری نیاز دارد و اگر باک این ماده معدنی خالی باشد، ماهیچ ها مدام دچار اسپاسم و گرفتگی ماهیچه ها می شوند.غذاهای سرشار از منیزیم مانند بادام، تخمه کدو و سبزیجات بخورید.

سفید شدن موها در جوانی؛ مصرف سیگار


گاهی تارهای سفید به دلیل سیگار یا کمبود ویتامین B5 یا B12 است.

استرس نداشته باشید. حداقل سه ماه مکمل ویتامین B کمپلکس حاوی ویتامین های B5 و B12 مصرف کنید. از مصرف زیاد چای و قهوه بپرهیزید چون میزان این ویتامین ها را کاهش می دهند.پاکت سیگار را روانه سطل زباله کنید چون سیگاری ها چهار برابر بیشتر در معرض سفیدی زودرس موها قرار دارند.

لایو بازدید : 4 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

برداشت برنج رتانون در مازندر آغاز شد .

کشاورزان مازندرانی، برداشت مکانیزه برنج «رتون» را از شالیزارهای این استان آغاز کردند. رتون به مفهوم پرورش دوباره ساقه های برنج است که پس از برداشت محصول اول شالی انجام می شود و کشاورزان از آن زمین محصول دوباره برداشت می کنند.

هدف از پرورش رتون را استفاده بهینه از اراضی کشاورزی شمال کشور می باشد ،همچنین کاهش هزینه های تولید، کاهش 50 درصدی مصرف آب و نهاده های کشاورزی کیفیت بالا و عطر و طعم مناسب را از جمله ویژگی های برنج رتون است: اگرچه تولید برنج رتون در برداشت دوم از نظر میزان کمتر از برداشت اول است اما برنج رتون به لحاظ کیفیت بالا از ارزش اقتصادی بیشتری برخوردار است.

قابل ذکر است: برداشت برنج رتون در مازندران از اوایل مهرماه آغاز و تا اواخر آبان ادامه دارد.


!!!!

لایو بازدید : 11 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)
هیچوقت
نفهمیدم چرا
درست همان کسی که فکر می کنی
با همه فرق دارد
یک روز مثل همه
تنهایت می گذارد!


لایو بازدید : 10 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

اینجا خونه ی مجازیمه دوممه که میخوام توش از اولین روزهای زندگی متاهلیم بنویسم تا جایی که خدا بخواد و نفس بکشم.

میخوام بنویسم از رقص زندگیم ...از لحظه هایی که کنار همسرم هستم ...احتمالا وقتی رفتیم خونه خودمون

اونوقت اینجارو بهش نشون بدم و شاید هم بعد تر تر هااااا.

جمعه 92/7/5 روز بله برونمون بود.البته 15مهر سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه

(ع)قراره که ازدواجمون ثبت و محضری بشه.

امروز دومین روزیه که از ازدواجمون میگذره.

جمعه جشن کوچیکی برگزار شد که خیلی خوب بود و خوش گذشت .

از اینکه هیچ مشکلی ، حرفی ،حدیثی پیش نیومد خیلی راضی بودم.همش استرس داشتم که نکنه دو تا

خانواده از دو فرهنگ مختلف به مشکل بر بخورن اما خداروشکر هیچ موردی پیش نیومد و برعکس هر دو

خانواده راضی بودن و خیلی خوش گذشت.

اگه بخوام از استرسام بنویسم بیشترینش واسه لحظه ای بود که حاج آقا داشت خطبه رو میخوند.

از انتخابم کاملا راضی بودم بدون هیچ شکی ....اما همش تو دلم خدارو صدا میکردم.

برای دختر پسرای دم بخت هم دعا کردم.

بهرحال لحظه ی سخت اما شیرینی بود.

دیشب اولین شبی بود که بعد از محرمیت باهم رفتیم بیرون ....فقط میتونم بگم که عـــــــــالـــی بود.

اولش در یک باغ رویایی شام خوردیم بعدشم به پیشنهاد بنده رفتیم پارک ارم.

جاتون خالی ...بین وسایلای پر هیجان پارک ها چندین سال پیش فقط رنجر رو سوار شده بودم.

دیشب پیشنهاد دادم که ترن رو سوارشیم.

همسری هم هی سر به سرم میذاشت که خواهر پسر شجاع من قلبم ضعیفه ها ...

بعد از چند دقیقه که منتظر شدیم دونفر دیگه هم بیان و 4 نفر سوار شن و کسی نیومد،ما مجبور شدیم با

آقایی که مسئول دستگاه بود سوارشیم.

با اعتماد به نفس کامل جلو نشستیم .مسئول دستگاهم پشت سرمون.

اولش خوب بودا ولی به سر پایینی یا دور زدن که میرسید وحشناک بود .هر لحظه فک میکردم الانه که بیفتم

پایین.

همسری هم بهم میگفت تو سر پایینی ها چشماتو ببند .

اولین سر پایینی حرفشو گوش ندادم میخواستم ترس و تجربه کنم

سرپایینی دوم دیگه دیدم نمی تونم ....چشمامو بستم و جیغ میزدم.

همش میگفتم غلط کردم ...پشیمون شدم ... آقا کی تموم میشه میخوایم پیاده شیم!

آقاهه هم میگفت دور آخره الان تموم میشه.

پیاده که شدیم حس کردم لبم درد کمی داره ...دست زدم دیدم داره خون میاد ...اصن نفهمیدم کی لبمو گاز

گرفته بودم.

برگشتنی خونه تو ماشین گفتم لبم باد کرده ...همسری میگفت وای الان بریم خونه درموردمون فکرای بد

میکنن . گفتم الهی آقای مارو چند قده بچه مثبته .


دیشب کـــلـــی حرف زدیم ....

نگفته هایی گفته شد که شنیدنش واقعا برام شیرین بود.

همسرم از اونموقعی میگفت که حس کرده بود بهم علاقه داره و منو برای ازدواج در نظر گرفته.

ساعتی که من از سرکار برمیگشتم دستش اومده بود و می یومد جلو مغازه دوستش می نشست تا منو ببینه.

منم چند باری دیده بودمش جلو مغازه دوستش.انقد تابلو بازی درآورده بود که دوستش فهمیده بود ...بهش

گفته قضیه چیه تو الکی نمیای اینجا بشینی؟تا این دختره میاد و رد میشه توعم بلند میشی میری رد کارت؟

از اونروزی که واقعا دلش لرزیده بود و یقین پیدا کرده بود که دوسم داره.

یادمه اونروز غروب پنج شنبه بود ...من و مامانم رفتیم بیرون برای خرید ...اونروز نمی دونم چرا چادر

نپوشیدم و به خودم رسیدم و با مانتو رفتم بیرون.دیدمش که نشسته پیش دوستش و دیدم که مارو نگاه

میکرد.

منم گذری نگاش کردم و رد شدیم.

ظاهرا تا برگشت ماهم اونجا بوده ولی من ندیدمش.ینی چون برام مهم نبود حواسمو متمرکز نکردم که

ببینمش.

خلاصه اینکه تیپ اونروز من باعث شد تا مرد من عزمشو جزم کنه تا بطور جدی تر به خانوادش بگه که

فلانی رو در نظر داره(قبلا چند باری به خانوادش گفت بود اما اونا فکر میکردن شوخی میکنه)

چون قبلا منو با چادر دیده بود و اونروز بدون چادر ....تشخیص داده بود که چه با چادر باشم و چه بی چادر

در هردوصورت پوشش و حجابم خوب و مناسبه.

دو روز بعد این دیدار مادرش رو فرستاده بود خونمون و همسری خواسته بود که خونه نیان و پدر و مادرم

اجازه بدن ما بیرون از خونه صحبت کنیم.

به گفته ایشون دلیل اصلیه ظاهریی که باعث شد منو انتخاب کنه سنگین بودن و با متانت راه رفتن من تو

خیابون بوده.

اما دلیل بعدیش که بیشتر جذب شد به انتخابش البته بعد از جلسه مذاکره ، اجتماعی بودن من بود(تو جلسه

اول که خواهرش همراهمون بود ،برخورد گرم منو با خواهرش دیده بود مشتاقتر شده بود.)

الانم که هی به خودش برا انتخابش تبریک میگه چون فامیلاشون که برای بله برون اومده بودن هم ازم

تعریف کرده بودن و خونگرم بودن خودم و خانواده و فامیلمون بهشون چسبیده بود.

حالا از طرف خودم بگم...

وقتی مامانم بهم گفت که پسر فلانی ازت خواستگاری کرده و میخواد باهات حرف بزنه بشدت تعجب کردم.

قدیم همسایه مون بود و من هیچ وقت رفتار بدی ازش ندیده بودم و جدیدا گاهی تو خیابون پیش دوستاش

میدیدمش اما هـــیـــچ حسی بهش نداشتم.مامانش به مامانم گفته بود از چندین ماه پیش میخواستم بیام و

صحبت کنم اما نشده .

وقتی من اینو جمله رو شنیدم تعجب کردم و با خودم گفتم پس این پسره از قبل منو در نظر داشته .با اینکه

نظر داشته بهم اما هروقت دیدمش اصلا متوجه نشدم که حسی نسبت بهم داشته باشه....

انقدر سنگین و متین بوده که نذاشته من بفهمم.

پیش خودم میگفتم هر پسری جای اون بود تو این مدت یه خودی نشون میداد ...یه کاری میکرد که من

متوجه بشم که بهم نظر داره اما این پسر نه ...فرق داره.

منم بخاطر خوب بودن و سنگین بودنش قبول کردم که بریم بیرون باهم صحبت کنیم.قبل از اینکه ببینمش فکر

میکردم الان با یه پسر خشک برخورد میکنم اما وقتی صحبت کردیم دیدم که نه ...مث خودم شوخ طبعه و

پایه شیطنت.

بعد از اینکه صحبت کردیم دیدم افکارش خیلی به افکار من نزدیکه و همونیه که میخواستم.

من همیشه دوس داشتم با مردی ازدواج کنم که از من بزرگتر باشه و فهمیده ...دوس داشتم تو زندگیم ازون

مرد خیلی چیزا یاد بگیرم نه اینکه کسی باشه که من چیزی یادش بدم و همیشه بله و چشم گوی اوامر من

باشه.

حالا هر ساعتی که میگذره میفهمم که انتخابم درسته درست بوده.

شب که میخوام بخوام و فکر میکنم به همسرم ....هنوز باورم نمیشه که خدا انقدر سریع و خوب همونی رو

که میخواستم گذاشته کنارم.گاهی بهش میگم خدایا ینی واقعا من لیاقت همچین مرد فهیمی رو دارم؟نکنه من

بعدها باعث تلخی زندگیش بشم؟

همیشه وقتایی که از زندگی خسته میشدم بخدا میگفتم خدایا تو این دور و زمونه که دخترا هرکدوم به یه

رنگی هستن ....تیپای خفن ....آرایشای غلیظ ولی بعضیاشون واقعا قشنگ....ینی کسی هست که دختر ساده

ای مث منو انتخاب کنه ....دختری که تیپش بدک نیست اما طرفدار سادگیه ...

یا گاهی وقتا بعضی دخترا (حتی کوچیکتر از خودم)رو میدیم که با قر و غمزه تو خیابون راه میرن میگفتم

خدایا ینی پسرایی هستن که سنگین راه رفتنای دخترایی مثل منو ببینن یا همه طرفدار دخترای پرعشوه

هستن؟

نکه فکر کنید این حرفام یه دغدغه بزرگ بودا ....نه اصلا ...گاهی یه کوچولو بهش فکر میکردم.الان که

حرفای همسرم  و دلیل انتخابشو رو میشنوم...یاد اون حرفای تو دلیه خودم افتادم.

حالا بیشتر از همه چی از حس حضور خدا تو لحظه هام خوشحالم ...

ازینکه گاهی حسش نمی کنم ....دست گیریاشو نمی بینم ....اما اینروزا به برکت وجود بنده ی مهربانش،

خدای مهربانتر از بنده رو می بینم.

اینروزا شکر خدا زمزمه ی لبهامه و اینو مدیون مردی هستم که اعتراف میکنم از همین اول بسم الله

دوسش دارم اما صادقانه میگم که هنوز عاشقش نشدم.همیشه به عشق بعد از ازدواج ایمان داشتم و

امیدوارم که روزی منم مث همسرم دلم بلرزه و عاشقش بشم و امیدوارم که واقعا قدرشو بدونم چون لایق

بهترین هاست .



لایو بازدید : 12 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.


وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.

تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 76
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 55
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 55
  • بازدید سال : 188
  • بازدید کلی : 1,640